نقدی بر کتاب دایناسوزهای معاصر توسط استاد غلامرضا مرادی صومعه سرایی در روزنامه گیلان امروز 28اسفند13

ساخت وبلاگ

نگاهی به مجموعه‌ی شعر «دایناسورهای معاصر» حمیدرضا اقبال دوست «صومعه سرایی»(1)

* غلامرضا مرادی

اقبال دوست شاعری معناگرا است. همه‌ی دفتر شعر «دایناسورهای معاصر» از این تفکر حکایت دارد. او دغدغه‌های تمام نشدنی از وضع اجتماعی پیرامون خود دارد و اشیاء و عناصر و آدم‌های دیدرس جامعه‌ی اطراف او بن‌مایه شعری است که می‌نویسد. در این شعرها زبان شاعر محمل تجربه‌های زیستی اوست و شاعر عادت به دورنگری ندارد. آن‌چه که شعر او را شکل می‌دهد دم‌دست اوست و از این شاخه به آن شاخه نمی‌پرد تا مثلا جهان وطن نشان دهد یا حداقل خیلی ناسیونالیست بنماید و از مردم زیست بومش دور بماند. او با همین دست‌مایه‌های معمولی و ساده که من و شما اغلب از کنار آن‌ها بی‌تفاوت رد می‌شویم مایه‌های اولیه‌ی شعرش را جمع می‌کند و با نگاه هوشمندانه و تیزش به این اشیا و اشکال ذهنیتی شاعرانه می‌بخشد، بدون بازی‌های زبانی مرسوم که شعر را در پای پیچیدگی‌های لفظی ذبح شرعی کند.

اقبال دوست استفاده از مفردات کلامی را بلد است، اما زبان‌باز نیست. اگر ابزار زبان را به‌کار می‌برد برای پرداخت معنایی است که اندیشه کرده و جز از طریق زبان دسترسی به آن ناممکن است و از طرفی شاعر جز با کلمه نمی‌تواند معنای ذهنی‌اش را به هم پیوند دهد. گرایش‌های معنایی او نوعی فرهنگ مسوولیت شناسی است؛ اما نه از آن نوع که خود را دلسوخته‌ی جامعه و مردمش نشان دهد و شعرش را پر از آه و ناله‌ی سوزناک و اسفبار کند. او همان‌طور که می‌بیند، ذهن و خیالش را پرواز می‌دهد و لحظه‌هایی را که با آن زیسته می‌نویسد و چیزی از نوع جوهر شعر بر سطرها جاری می‌کند، در کمترین کلمات و اقتصادی‌ترین فرم کاربرد ذهن و زبان. درست در همین نقطه است که کمتر شعری از او شاید سطرهای اضافی داشته باشد و یکی بخواهد در جای مخاطب به حذف آن‌ها مبادرت ورزد.

چند ضربه، چند حرکت زبانی و یک نتیجه‌گیری غافلگیرکننده، ساختمان شعری اوست. نه دنبال باختین می‌رود و نه شکلوفسکی و بارت و امثالهم. تئوری‌های شعری اقباله دوست فرانیمایی است در زبان و وزن و نیمایی است در مفهوم و مضمون و همین، شعر او را دلنشین‌تر کرده است. در نگاه نخست این شعرها درگیر نوعی وسوسه‌ی نقد اجتماعی است که در ذهن بسیاری می‌گذرد، اما در زبان شاعر به شعر نشسته، زنده و تپنده و فارغ از شعار گونگی و رمانتیک نگری – که شعر را خفه می‌کند و از کت و کول می‌اندازد -:

بی‌ آن‌که فرصتی

برای اندیشه و دعا باشد

آن قدر همدیگر را هل دادیم

دست‌هایمان به ضریح رسید

دل‌ها

گمان نکنم

زبانی از این دست زلال و بی‌تکلف، سراسر دفتر «دایناسورهای معاصر» را دربرگرفته است. کمتر شعری از این دفتر است که خواننده را انگولک نکند و تلنگری به ذهنش نزند. درست است که زبان شاعر فخیم و پرطنطنه نیست ولی فکر تازه‌ای که به مخاطب القا می‌شود، او را هیجانی می‌کند و مدتی در فضای خود نگاه می‌دارد. حتی گاهی بعضی پایان‌بندی‌های این شعرها ضربه‌ای و کوبنده است و شلاقی می‌شود که بر گرده‌ی خواننده نواخته می‌شود و تا مدت‌ها اثر سوزش یا شور حاصل از آن در ذهن او می‌ماند. شاعر با لحظه‌های شعرش زیسته و این زیسته‌های فردی را ابتدا درونی خودش کرده و پس از آن همچون کلیتی عام در شعرش به سمت مخاطب پرتاب کرده است. عشق او به آدم‌ها و محیط زندگی او در قالب این کلیت شعری تنها متعلق به خود اوست. دستاویزهای مفهومی شاعر ظاهرا جز در این شعرها، در چشم ذهن دیگران کم می‌نشیند یا نمی‌نشیند ولی برای شاعر ابزار اصلی همه‌ی شعرهاست که در کوتاه‌ترین شکل متصور شونده و به قدر کافی عمیق و تفکرانگیز عرضه می‌شود. شاعر عموما مخاطبش را غافلگیر می‌کند و این شگرد شعری اوست. او با ضربه‌ای دور از ذهن و ناگهانی شعرش را تمام می‌کند و درست همین نقطه‌ی اوج شعر است:

آخرین خشاب‌ها

که خالی شدند

نشانه‌های صلح

پدیدار می‌شوند

زیرپوش سوراخ سربازها

بر فراز سرنیزه‌ی سرهنگ‌ها

اقبال دوست گاهی ضمن هجوی تلخ و گزنده، چهره‌ی اجتماعی شعرش را اگراندیسمان می‌کند و به واقعیت می‌نشاند که در نظر اول فضاسازی تصویری جلوه می‌کند؛ اما در نهایت ضربه‌ای است بر مخاطب با ارایه‌ی رئالیسمی آمیخته با طنزی خشن و در عین حال هم آشکار و هم زیرپوستی. حتی در جایی که این طنز صراحت بیشتری دارد، شاعر دچار بازی با لفظ نیست و حقانیت اندیشه‌ی خود را در فرم متشکل و الفاظی محدود و در عین حال با ماهیت شعری به ذهن مخاطب می‌نشاند. این شعر اگر بار لفظی چندانی ندارد و دچار زبان زدگی نیست، در مقابل با همان شکل محاوره‌ای و ساده‌ی خود عمق مفهومی و بار شعری پر و پیمانی دارد و خواننده را دچار شوک غیرمنتظره‌ای می‌کند:

گنبدی طلایی

مناره‌هایی بلند

و دیوارهای کاشی‌کاری شده

این عمارت باشکوه

فقط چند مومن کم دارد

اقبال دوست دنبال سطرهای درخشان نیست؛ اصولا شعر او را با مصراع‌ها نباید سنجید. در این مرحله حتی می‌توان سطرهای او را به تنهایی ندید، چرا که شعر روزگار ما، حداقل پس از نیما – برخلاف شعر سنتی – با مصراع شناخته نمی‌شود.

شعر نیما و شاگردان او برپایه پاراگراف و بند ساخته می‌شود، تا جایی که گاهی مفهومی در چند خط به آخر می‌رسد و گاهی هم در یک شعر بلند و خوب و بد از این طریق ارزیابی می‌شود. با این حال اگر مخاطبی از آغاز یک شعر، دنبال فضای متفاوتی باشد، در موارد بسیار توقع درستی نیست. شعر اقبال دوست نیز مبتنی بر کلیت و ساختمان نهایی آن شناخته می شود. باید شعر او را تا آخر خواند و با آن ارتباط درونی یافت. سیر خیال او را دنبال کرد و دید و در مجموع به وسوسه و تحرک ذهنی مورد نظر شاعر رسید و التذاذی از آن برگرفت. البته شعر خوب لزوما برای رسیدن به لذت نیست، برانگیختگی هشیاری و تنبه و آگاهی هم هست. شعر خوب رسانه است و دست خیال آدم را می‌گیرد و در لابیرنت خود به گردش درمی‌آورد و در عین حال ممکن است التذاذ کوتاه یا بلندمدتی هم در خواننده بیافریند. در شعر «صدا» اقبال دوست اگرچه کلمات ساده و اندکی را دست‌مایه کرده است؛ اما هرچه به چند سطر آخر آن نزدیک می‌شویم، ضربه به مخاطب شدیدتر می‌شود و شگفت‌زدگی و هیجان اوج می‌گیرد:

میان این همه صدا

که از گوش‌هایم عبور کرده‌اند

بعضی‌ها برایم

جاودانه شده‌اند

مثل آهنگ تولد

تولدت مبارک

ای ایران

دعای ربنا

و خیلی ببخشید

مرا ببوس.

اقبال دوست شاعری است که نگاهی شکاک به همه چیز دارد. همین نگاه شکاک به اشیاء و عناصر اطرافش است که شاعر با احتیاط از درون آن‌ها شعر خودش را بیرون می‌کشد. او حتی به اشیاء بی‌جان هم وقتی که دستمایه‌ی شعرش می‌شوند، حیات می‌بخشد و آن‌ها را نه به شکل فیزیکی، که در ذهن و عینا در شعر به‌بار می‌نشاند. اما همه‌ی این‌ها چه در دفتر اخیر او و چه در دو دفتر «این شعرها از من نیست» و «لطفا برایم اسپند دود کنید» هنوز بهترین شعرهای او نیست؛ چرا که برای نوشتن بهترین آثار خود فرصت بسیار دارد و شعرهای او در فضای مجازی تاکیدی بر این نظر است.

اقبال دوست می‌خواهد که شاعر «گفتار» بماند – البته نه در اندازه گاه خسته‌کننده‌ی نامه‌های سید علی صالحی و پیروان انگشت‌شمارش – که در اندازه‌های مختصر شده‌ی خودش و در اقتصاد کلامی مثال زدنی. این سطرهای در ایجاز نشسته اگرچه به تنهایی ساخت‌پذیر نیست و ورزش زبانی چندانی در آن یافت نمی‌شود. اما جوششی است و با سطرهای قبل و بعد خود هارمونی و توازن دارد. شاعر – در پروراندن یک مضمون – تمام زبان را به خدمت گرفته، و از همین رواست که نباید با عینک اندیشه‌ورزی در او نگریست و جز این زبان منعطف هر انتظار دیگری از او، عبث و نادرست است.

اقتضای اراده و خیال شاعر به بار نشاندن شعری است که تلنگری به خواننده باشد و ذهنش را برای دقایقی به خود مشغول کند و از همین‌جاست که باید گفت: اقبال دوست، در شعر «گفتار» هم چیزی از آن شعر با خود دارد و نیاز به گذشتن از صافی منتقدین زیادی حساس و ریزبین ندارد، به شرطی که سطرهای شعرش را پس از این، شاعرانه‌تر کند و از صراحت و سادگی – زیاد زبان و سطرهای معمولی فاقد لحظه‌های شاعرانه مبتنی بر آرایه‌های کلامی، خانه‌تکانی کند. گاهی ایهامی، ابهامی، تقابل و تضادی و یا تشبیهی ... به اثر او خصوصیت شعری بیشتری می‌بخشد.

یکی از ویژگی‌های اصلی دفتر «دایناسورهای معاصر» غیبت تصویر‌های اثرگذار، یا حداقل فقدان تداوم تصویرهاست وگرنه تک تصویرها به ندرت در این دفتر هست، آن هم در یک بند یا در یک شعر کوتاه وگرنه آفرینش تصویرهای متعالی و مکرر،‌ ندرتی است که این‌جا در باور نمی‌نشیند. به نمونه‌های زیر نگاه کنید:

1 - ... شاید کسی بیاید

تا تمام ساعت‌ها

به وقت آمدنش

بیدار شوند.

2 – نمک‌گیر همسایه‌ی ناخن خشک‌ام شده‌ام

چند شبی است

از عطر شب بوهای خانه‌اش

سرمست می شوم.

3 – ... آزادی سنگ است

که به سینه می‌زنند

کنارش عکس می‌گیرند

دورش می‌چرخند

از آن بالا می‌روند

و آرام آرام

از روی‌اش عبور می‌کنند

**

4 – گنجشک‌ها

هرجای جهان که باشند

زبان آدمی زاد را می‌فهمند

زبان سنگ سرخ است.

این فضاهای تصویری که در شعرهایی نتیجه‌گرا انعکاس یافته است، نشان می‌دهد شاعر در آفرینش موقعیت‌ها دچار لقلقه‌ی لسان نیست. همه‌ی بافت زبانی او آشناست و خوش‌نشینی کلمات منتهی به خلق لحظه‌هایی از ایماژهای نادر و تپنده و در عین حال کم دسترس شده است. این فضاهای ایماژیستی علاوه بر این‌که به ساخت بهتر شعر کمک کرده است، تداعی کننده‌ی لحظه‌های ناب زبان سعدی در بعضی از شعرها و شاید بیشتر شعرهای هوشمندانه‌ی ایرج میرزا است.

«مترسک‌های بیست و سه‌گانه پایان دفتر از نظر ساختمان در کوتاه‌ترین شکل لازم و ممکن و در عین حال تکان‌دهنده است. ذهن خواننده در نه توی آن درگیر می‌شود و گاه به دلسوزی برای آن‌ها می‌نشیند.

این مترسک‌ها تشخصی یافته‌اند که نمی‌شود آن‌ها را جدای از زندگی بخشی از کشاورزان زحمت‌کش دانست که آن‌ها را برپا داشته‌اند؛ اما این شاعر است که حق مترسک‌ها را به رسمیت می‌شناسد و نه کشاورز، مترسک از نظر شاعر هم می‌بیند، هم پاس می‌دارد و هم در وقت دروی محصول از هیچ سهمی بهره ندارد ... این را شاعر به نحوی بیان می‌کند که می‌توان در کنار او ایستاد و با شعرش برای مترسک‌ها مرثیه گفت. مترسک‌ها گاهی با شاعر سخن می‌گویند و شاعر هم به ناگزیر وقتی حرف آن‌ها به دل می‌گیرد، از زبان آن‌ها شعر می‌نویسد، برای آن‌ها دلسوزی می‌کند، به حال آن‌ها افسوس می‌خورد وقتی از تنهایی آن‌ها دم می‌زند، از حق ناشناسی آدم‌ها می‌گوید و چه هوشمندانه هم. این حالت‌ها در خوانش «مترسک‌ها» به مخاطب منتقل می‌شود:

1 – مترسک 16

*

مترسک خجالت کشید

وقتی دهقان

تخم کوچک گنجشک را

از جیب‌هایش درآورد و

به رویش نیاورد.

**

2 – مترسک 17

*

جشن برداشت محصول است

صدای ساز و نقاره

همه‌جا پیچیده است

حتما در گوش مترسک‌ها

که به جشن

دعوت نشده‌اند.

**

3 – مترسک 14

هیچ مترسکی

شبیه گرگ ندیده‌ام

شبیه پلنگ یا خرس

به گمانم

ترسناک‌تر از آدمی زاد

نیافته‌اند

مترسک‌سازها.

اقبال دوست در «دایناسورهای معاصر» برای نشان دادن عاطفه کم نظیرش، تمام قد ایستاده است، در هیات شاعری که در همان نگاه اول باید به باورش برخاست و برایش حساب باز کرد. شعرهای جدیدترش نشان داده است که او همچنان رو به آینده دارد و با کمی وسواس در پرداخت سطرها، الفاظ و اضافات، جای بسیار شایسته‌تری در جامعه شعری امروز خواهد یافت. این دورنمای تازه از هم‌اکنون با تظاهرات جدید شعری او قابل پیش‌بینی است.

پانوشت:

1 – اقبال دوست، حمیدرضا؛ دایناسورهای معاصر رشت، فرهنگ ایلیا، 1394

این شعرها از من نیست...
ما را در سایت این شعرها از من نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beghbaldoost9 بازدید : 274 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 21:49