مترسک36/37/38/39

ساخت وبلاگ
(مترسک 36)

پرستوها

کوچ کردند

کلاغ ها

پشت سرش قار قار می کنند

و گنجشک ها 

به دست های خالی اش 

چشم دوخته اند

مترسک

همچنان روی یک پایش ایستاده است

در توهم حکمرانی بر دشت ها

(مترسک 37)

به ریش دهقان

می خندد

مترسکی که هر صبح

با بوسه ی گنجشک ها

از خواب بیدار می شود

(مترسک 38)

دهقان مرده بود

مترسک نمی دانست

بخندد یا گریه کند

وقتی سگ دهقان 

از صبح

فقط برای او

دم تکان می داد 

(مترسک 39)

می گفت 

بی اجازه ی او

پای کسی به مزرعه

باز نخواهد شد

پوزه ی مترسک

به خاک مالیده شد

وقتی در یورش گرازها

هیچ کس او را 

آدم حساب نکرد 

این شعرها از من نیست...
ما را در سایت این شعرها از من نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beghbaldoost9 بازدید : 261 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 21:49